نه،شاید چیزی بود در دستهایش،در انگشت هایش،انگار دست ها پر بودند از رویا،از میل ب آزادی،از چیزی ک او نمی توانست بفهمد،تا ب حال بی خوابی نکشیده بود اما خیلی وقت ها پیش می آمد ک ساعت ها بیدار بماند،با نیاز نگران کننده ی تن ک گودی کف دست هایش را تحریک می کرد،مثل تولد شبانه ی یک حس تازه...