مُـــــ ــــ هِــــــــــ م نــ ـــیـــــــســــ تــــــــــ......

گلوی بسته ی سنگ روزی واژه ها را در هم خواهدشکست وب ورطه ی بی پایان اندوه روانه خواهدکرد

مُـــــ ــــ هِــــــــــ م نــ ـــیـــــــســــ تــــــــــ......

گلوی بسته ی سنگ روزی واژه ها را در هم خواهدشکست وب ورطه ی بی پایان اندوه روانه خواهدکرد

Death of a Salesman

هپی: تو حتما به یه جایی می رسی .عیب تو تو کار و کاسبی اینه که سعی نمی کنی مردمو راضی کنی.

بیف: می دونم من...

هپی: مثلا وقتی که پیش هاریسون کار می کردی .بوب هاریسون می گفت تو از همه ی کارمندها بهتری. اما بعضی وقتها کارای احمقانه می کنی. مثلا توی آسانسور سوت می زنی.

بیف: یعنی چی؟بعضی وقتها دلم می خواد سوت بزنم.

هپی: آدمی که تو آسانسور سوت می زنه نمی تونه احساس مسوولیت کنه.

لیندا: خب دیگه با هم یکی به دو نکنین.

هپی: مثلا وسط روز کارتو ول می کنی و می ری شنا.

بیف : مگه تو خودت هم کارتو ول نمی کنی؟مگه تو هم روزای تابستون که هوا گرم باشه نمی ری شنا؟

هپی: آره اما نمیذارم کسی بفهمهو

لیندا: بچه ها بسه.

هپی: من هر وقت جیم میشم رییسمون هرجا تلفن کنه براش قسم می خورن که من همین الان پیششون بودم و رفتم .من خوشم نمیاد این حرفو بهت بگم .اما خیلی ها که تو تجارت دست دارن می گن تو دیوونه ای.

بیف: گور پدر تاجرا..

هپی : خیلی خوب گور پدرشون اما نذار کسی اینو بفهمه.

بیف: من اهمیت نمی دم اونا چی فکر می کنن. سالهاست که دارن به پدر می خندن می دونی واسه چی؟واسه اینکه ما مال این شهر نیستیم.باس بریم توی هوای آزادعملگی کنیم.باید بریم نجار بشیم.نجار می تونه سوت بزنه .

ویلی:حتی پدربزرگتون هم وضعش از یه نجار بهتر بود.شماها هیچوقت آدم نمیشین .مطمین باشین برنارد هیچوقت تو آسانسور سوت نمی زنه!

بیف : درسته پدر اما تو خودت هم سوت می زنی.



 مرگ فروشنده

آرتور میلر