مُـــــ ــــ هِــــــــــ م نــ ـــیـــــــســــ تــــــــــ......

گلوی بسته ی سنگ روزی واژه ها را در هم خواهدشکست وب ورطه ی بی پایان اندوه روانه خواهدکرد

مُـــــ ــــ هِــــــــــ م نــ ـــیـــــــســــ تــــــــــ......

گلوی بسته ی سنگ روزی واژه ها را در هم خواهدشکست وب ورطه ی بی پایان اندوه روانه خواهدکرد

ادگار آلن پو


بوسه بر پیشانیت می‌نهم
در این واپسین دیدار

بگذار اقرار کنم :
حق با تو بود که پنداشتی

زندگانیم رویایی بیش نیست
با این وجود گر روز یا شبی
چه در خیال ، چه در هیچ

امید رخت بربندد
پنداری که چیز کمی از دست داده‌ایم ؟
گر اینگونه باشد
سراسر زندگانی رویایی بیش نیست

در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستاده‌ام
دانه های زرین شن در دستانم
چه حقیر

از میان انگشتانم سر می‌خورند
خدایا ! مرا توان آن نیست که محکم‌تر در دست گیرمشان ؟
یا تنها یکی از آنها را از چنگال موجی سفاک برهانم ؟
آیا سراسر زندگانی

تنها یک رویاست ؟


ادگار آلن پو

بروژ آکرهای

ممکن است...
ممکن است چند روز دیگر
جیبهایم پر شود از برف
ممکن است چند روز دیگر
نامه های گرسنه برسند و
شرم سیگاری برایم بگیراند
ممکن است ناگهان چایی ام سرد شود
ممکن است زیر سیگاری در بالکن بگذارم و پر شود از مه
سینه ام از دل
دلم از صدا
صدایم از گریه...

ممکن است

//...


بروژ آکرهای

چارلز بوکفسکی


باید باور کنیم

تنهایی

تلخ‌ترین بلای بودن نیست،

چیزهای بدتری هم هست،

روزهای خسته‌ای

که در خلوت خانه پیر می‌شوی...

و سال‌هایی

که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.

تازه

تازه پی می‌بریم

که تنهایی

تلخ‌ترین بلای بودن نیست،

چیزهای بدتری هم هست:

دیر آمدن!

دیر آمدن!


چارلز بوکفسکی