مُـــــ ــــ هِــــــــــ م نــ ـــیـــــــســــ تــــــــــ......

گلوی بسته ی سنگ روزی واژه ها را در هم خواهدشکست وب ورطه ی بی پایان اندوه روانه خواهدکرد

مُـــــ ــــ هِــــــــــ م نــ ـــیـــــــســــ تــــــــــ......

گلوی بسته ی سنگ روزی واژه ها را در هم خواهدشکست وب ورطه ی بی پایان اندوه روانه خواهدکرد

محمدعلی بهمنی

افتادن از کدام سو؟

,جاذبه می داند و بام..

سقوط ندیدنی ست

گاه ,

جاذبه آغوش می گشاید و ب تمامی جذبت می کند...

گاه,

تو چشم می گشایی و جاذبه مجذوب تو می شود..

تا ....

بامی دیگر و گاهی دیگر...

هاینریش بل

در حالی که به سختی جلوی جاری شدن اشک هایش را میگرفت گفت: حالا می فهمم چرا او به من نارو زد و مرا ترک کرد. پس جریان از این قرار بود. حالا همه چیز برایم روشن شد. خوشبختی مختصر ما برای او کم بود. او می خواست قاطی طبقات بالا باشد. یک کارگر ساده چطور می تواند پورشه بخرد. این عاقبت افکار غلط سوسیالیستی است. من از شما می پرسم که یک چنین خدمتکاری چجوری میتواند چنین ثروتی پیدا کند. این نتیجه ی یک کار ثروتمندانه نیست. حالا می فهمم که چرا من همیشه از رادیکال و ضد مذهب بودن او می ترسیدم.احساس عاشقانه یک دزد برایش بیشتر ارزش داشت تا علاقه بی غل و غش من. تمام حقایق برایم روشن شد. با این وجود هنوز هم می خواهم به او پیغام بدهم که کاترینای کوچولوی من اگر تو پیشم می ماندی با هم در طول چند سال صاحب ماشین و خانه می شدیم البته پورشه که نمی توانم برایت بخرم اما خوشبختی درویشانه یک کارگر ساده را می توانم برایت فراهم کنم. کارگری که به سندیکای کارگری اصلا اعتمادی نداره. اوه کاترینا.....


آبروی از دست رفته ی کاترینا بلوم/هاینریش بل/

سیمون دو بووار(سمورآبی)

اگر روزی فرا برسد که زن، نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد... دوست داشتن برای او نیز، همچون مرد، سرچشمه ‏ی زندگی خواهد بود و نه خطری مرگ‏بار.

سیمون دو بووار در کنار سارتر و چگوارا

ژان پل سارتر

چنان تنهایی وحشتناکی احساس می‌کردم که خیال خودکشی به سرم زد تنها چیزی که جلویم راگرفت این بودکه من در مرگ تنهاتراز زندگی خواهم بود

چارلز بوکوفسکی

بازوهایتان را نمیخواهم
شانه هایتان را نمیخواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید

بگذاریم همه چیز همین طور بماند.