امروز اول دی ماه است،
من راز فصل ها را می دانم ،
وحرف لحظه ها را میفهمم ،
نجات دهنده در گور خفته است و خاک،
خاک پذیرنده،
اشارتیست ب آرامش.. . . .
.
.
.
.
+پ .ن ~
همه ی ماه های دنیای من دی ماه هستند.... : )
واقعیت همیشه خیلی دیر خودش را نشان می دهد،
غریب ترین تفاوت میان خوشبختی و شادی این است که:
خوشبختی جامد است و شادی مایع...
ای شاهزادگان، ای حاکمان،
ای سلحشوران ، ای گلهای سر سبد آن آسمانی که پیش از این از آن شما بوده و اکنون از دستتان رفته است
آیا حیرتی چنین، ارواحی جاودانی را فرا تواند گرفت؟ یا شاید پس از خستگی های مصاف ، این مکان را برای آسایش از تلاش دلاورانه ی خویش بر گزیده و خفتن در آن را چون در دره های آسمان شیرین پنداشته اید؟ و یا آنکه در چنین نا بسامانی سوگند خورده اید که از در پرستش حریف پیروزی برآیید که اکنون به کروبیان، سرافین افکنده سلاح ، شکسته پرچم و کوفته تن خویش می نگرد؟ اما زود باشد که وزیران چالاکش از دروازه های آسمان به وضع ممتاز خود پی برند و لا جرم فرود آید تا بر سر ما که چنین «نالان و نزار افتاده ایم پای نهند، و به تدوین صاعقه به بندمان افکند و در ژرفنای این ورطه به زنجیرمان کشند بیدار شوید وبر پای خیزید وگرنه جاودانه از پا افتاده خواهید ماند»
بهشت گمشده/جان میلتون