مالون میمیرد/ساموئل بکت
زنی که معشوقه ی کافکا بود
کافکا او را به خواب دیده بود.
سه تن آن را می دانستند
مردی که دوست کافکا بود
کافکا او را به خواب دیده بود.
سه تن آن را می دانستند
زن به دوست گفت:
دلم می خواهد امشب با من عشقبازی کنی.
سه تن آن را می دانستند
مرد پاسخ داد: اگر گناه کنیم
کافکا دیگر ما را به خواب نخواهد دید.
یک تن آن را می دانست
و بر زمین کس دیگری نبود.
کافکا با خود گفت:
اکنون که آن دو رفته اند و تنها مانده ام
دیگر، خود را به خواب نخواهم دید.
یک رویا/خورخه لوئیس بورخس
اگر یکی دو روز نوشتن را فراموش میکردم،حساب روزها و اتفاق هااز دستم در میرفت،دیروز می توانست پریروز باشد،یا برعکس.گاهی نمیفهمم این چجور زندگی ای است.منظورم این است ک زندگی ام خالی است.من-خیلی ساده-شیفته بی مرزی روزها شده بودم،شیفته این ک خودم بخشی از این زندگی بودم,نوعی زندگی ک من را ب تمامی ,درون خود بلعیده بود .شیفته ی این ک جاپاهایم را, پیش از آنکه فرصت کنم برگردم و نگاه شان کنم ,پاک می کرد...
کجا ممکن است پیدایش کنم /هاروکی موراکامی
پایین را نگاه نکن!
نباید پایین رانگاه کند!
لحظه ی نابودی کوهنورد،
شیشه پاک کن آسمانخراش ،
برقکار بالای برج تلوزیون
بندباز سیرک،
دودکش پاک کن کارخانه
لحظه ای است ک ب پایین نگاه کند...
زن در ریگ روان/کوبو آبه
نه ...
آسمان عاطفه ندارد ،
ولی احتمالن چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد ک عشق و شفقت است
چیزی ک من مدت هاست آن را از یاد برده ام
تنهایی پر هیاهو / بهومیل هرابال